بسم الله النور

این مدت بواسطه‌ی کلاس‌هایی که شرکت میکنم ذهنم خیلی مشغول شده.

که من به امیدی وارد این کلاس‌ها شدم و انتظار تغییر را از خودم داشتم.

اینکه واقعا توی این ۳ ماه از هر درس و هر استاد چی یاد گرفتم؟ چه چیزهایی میتونستم یاد بگیرم که به خاطر کوتاهی خودم نتونستم؟ و چه چیزایی باید یاد میگرفتم که به اقتضای جو کلاس یا اساتید امکانش فراهم نشد؟ و برای جبرانش باید چکار کنم؟

چه کارهایی نصفه و نیمه موند که باید جمع و جورشون کنم؟ اصلا چرا نصفه نیمه موند و چطور باید جمع و جورشون کنم؟

اولش خیلی حس منفی نسبت به خودم داشتم. اینکه با وجود این کلاس ها هم چیزی تغییر نکرده و رشد آنچنانی نداشتم پس دیگه امیدی نیست..

ولی وقتی نشستم فکر کردم دیدم تغییرات مثبت زیادی توم بوجود اومده‌...

تنظیم خواب که برام مثل غول بود. روحیه ای که مثبت تر شده. رابطه امذبا خدا بهتر شده. دقتم روی نمازم بیشتر شده. رابطه ام با خانواده ام بهتر شده. دارم سعی میکنم پیش زمینه های ذهنی‌م رو بذارم کنار و حل مسئله ای مشکلات رو بررسی کنم. و چیزای کوچیک و بزرگ دیگه...

هرچند هنوزم کلی ضعف دارم و کلی کار نیمه تمام مونده که فکر کردن بهشون اذیتم میکنه و بهم استرس و ناامیدی میده

اما دارم سعی میکنم نسبت به خودم به پذیرش برسم. و این حرف استادمون رو فراموش نکنم: « ضما الن مثل دونده ای هستین که توی تصادف پاش شکسته، نباید از خودتون انتظار داشته باشید مثل قبل و با همون سرعت و توان پیش برید. باید کم کم تمرین کنید و دوباره به اون حد توانایی برسید.»

و چقدر خواستن از خدا و تکیه بهش خیلی کمکه...

۰ ۰