نمیدانم چند دقیقه صفحهی ساخت وبلاگ جلوی رویم بود؟ مانده بودم وبلاگ جدید را با چه نامی بسازم.
اسمهای قبلی شرح حالی از منِ آن موقعها بود اما منِ الان را چه چیز میتواند توصیف کند؟
بین نوشتههایم گشتم، شعرهایی که دوست میداشتم را آوردم و با شعفی نو خواندمشان. اما آنچه به دلم بنشیند نیافتم...
در آخر تفال زدم به حافظ و غزل آمده را چندین بار خواندم. محو معنای آن شده بودم و این بیت برایم خاصتر از بقیه شد:
حافظ! هر آن که عشق نَورزید و وصل خواست
احرامِ طوفِ کعبهٔ دل بی وضو ببست
گویی حافظ نشسته بود جلوی رویم، بعد از اینکه قصهی زندگیم را برایش تعریف کردم و خواستم راهنماییام کند، اول کمی مقدمه چینی کرده و در آخر تیر خلاص را میزند که خواسته و عملت یکی نیست جانم!
میخواستم از این بیت کلمه ای را انتخاب کنم ولی نیافتم، پس تک تک بیتها را دقیقتر خواندم. بین کلماتی که از نظر گذراندم، های و هو را دیدم. هرچند معنای در بیت متفاوت از این های و هوی است اما عجیب وصف اوصاف کرد و به دل نشست...
در آخر
اینجا جایی برای های و هوی های من است. حرف میزنم از خواستنهایم و تلاش میکنم برای فراهم آوردن اسبابِ رسیدن و یا غر میزنم از سختی مسیر...
به امید آنکه همیشه در مسیر باشم و رو به جلو حرکت کنم تا من آیندهای که میسازم در خور اسمی بهتر باشد . . .
ان شاالله...