بسم الله

 

29 مرداد 1403 راهی کربلا شدیم برای اربعین.

این مدت بخصوص بعد از عید بواسطه به چالش کشیده شدن خودم و تلاش برای تغییر خودم و زندگیم بعد از یه مدت تلاش و سردرگمی متوجه شدم ریشه اصلی اصلی همه مشکلاتم یک چیزه: دامن زدن به تخیل و دوری از تعقل درست... برای همین اراده ضعیف میشه. وسواس میاد سراغت. نمیتونی جلوی افکار منفی رو بگیری و.....

قبلا فکر میکردم من نیاز به فلسفه دارم تا بتونم به ذهنم سر و سامون بدم و الان یمفهمم چرا این حس رو داشتم... چون فلسفه یکی از راه های فکر کردن و منطقه

 اما آخرش دیدم نه. خود فلسفه هم ممکنه بیشتر باعث سردرگمی ام بشه یا اصلا نتونم باهاش ارتباط بگیرم. چیزی که الان بهش نیاز دارم مدیریت فکره...

درباره اش کمی از استاد طاهر زاده خوندم... کمی از صوت های استاد شجاعی (مهندسی فکر و راضی به رضای تو) گوش دادم و کمی در وبلاگ نون و القلم و ما یسطرون خوندم...

استاد طاهرزاده بهش میگن ادب خیال، عقل و قلب. اینکه باید خیالمون رو ادب کنیم که هر سمتی نره... تا بتونه به درجات بالا برسه و دریافت های بالا داشته باشه...

 

توی مهندسی فکر استاد شجاعی درباره اهمیت تعقل میگن و جایگاهش توی زندگیمون

یکی از مثال هاش این بود: یه غلامی با صاحبش میرن سفر که این صاحب یه بچه کوچک هم داشته. این صاحب میمیره و این غلام تمام اموالش رو غصب میکنه و به بچه صاحبش میگه تو غلام منی و این بچه با همین فکر که غلام این مرده بزرگ میشه تا اینکه دوست پدرش وقتی میبینتش بهش میگه تو که غلام نیستی! تو خودت صاحبی!

و اینجا اون بچه میتونه دو تا کار انجام بده: 1. بگه تو میخوای بین من و صاحبم رو بهم بزنی... و حرفش رو گوش نکنه 2.بره با دوست باباش نقشه بکشه که مال و اموال و حق و حقوقش رو پس بگیره.

حکایت ما و دنیا هم همینه. خدا کلی رسول فرستاده که به ما بگه آقا شما غلام نیستید! شما مال این دنیا نیستید! این دنیا مال شماست... بنده این دنیا نباشید...

حالا نوبت ماست که تصمیم بگیریم و بگیم برو بابا تو از علم و ماده چی میدونی! یا اینکه بریم دنبال برنامه از رسول و خود حقیقی مون رو پس بگیریم

 

راضی به رضای تو هم که غوغاست... یه جاش یه داستان میگفتن از لقمان. برای صاحب لقمان بعنوان هدیه خیار میارن. صاحب خیارها رو میخوره و میبینه تلخه. لقمان رو صدا میزنه و خیارها رو میده لقمان که بخوره. لقمان میخوره و تشکر میکنه. صاحب میگه مگه تلخ نبودن؟ -چرا تلخ بودن. + پس چرا اعتراض نکردی؟ - یه عمر از دست شما نعمت و محبت بهم رسیده. الان بی انصافی بود اگر به خاطر تلخی یه خیار بهتون شکایت میکردم...

اینم حکایت ما و نعمت های خداست که تا یه چالش تو زندگیمون پیش میاد شروع میکنیم به اعتراض...

 

توی وبلاگ جناب ن.ا هم درباره جایگاه تدبیر توی زندگی مشترک خوندم. اینکه اصل برای ما تدبیره و چیزیکه خدا از ما میخواد رسیدن به این تدبیره. برای همین هم ما رو مجبور به کاری نمیکنه و پیامبرهاش مردم رو به اجبار دیندار نمیکنن چون میخوان خود مردم به این برسن.

و اصل ازدواج هم بر پایه بی ثباتی هست و جایی که ثبات نیست نیاز به تدبیر داره... برای همین ازدواج برای بعضیا سخته. چون تدبیر کردن براشون سخته...

 

 

سفر کربلام رو با این نیت و نیت های دیگه رفتم... درسته که اصل و راس همه دعاهام ظهوره و یه جایی به خدا میگم خدایا حتی اگه منم تو صف یاران آقا نیستم و قراره جزو غربال ها باشم (نعوذ بالله) بازم اشکال نداره ظهور رو برسون چون خیر و برکت دنیا و آخرت جهانیان در همینه...

چون راه عدالت و مقابله با ظلم و در اومدن جهان از سردرگمی همینه...

ولی وجودم میگه برو روی خودت کار کن که نه غربال بشی نه بی مصرف باشی... و ظاهرا قدم اصلی شروع این مسیر درست کردن ذهن و ذهنیت و رسیدن به تفکر هست... 

چقر دوست دارم یه عالم صاحب نفس پیدا کنم که بهم بگن اون گره اصلیه کجاست؟ آیا همین که دریافت کردم درسته؟

و همین فکر هم نتیجه مدیریت فکر نداشتنه... نشخوار فکری میاد سراغت... یه موضوع رو باید چندین بار پیش خودت تحلیل کنی... از چندین نفر نظر بخوای و بعد حس کنی نه انگار اینم جوابم نبوده. شاید موضوع رو درست توضیح ندادم. شاید اون عالم توی اون مدت کم نتونسته توان و شخصیت من رو درست متوجه بشه و....

درصورتی که گر ذهن درست بشه و بتونی به تعقل برسی سریعتر میری سراغ عمل و از این همیشه فکر کردن میای بیرون و همون عمل کلی برات درس داره. از ظرفی وقتی به تعقل و عمل برسی خدا خودش قدم بعدی رو نشونت میده و تو دریافتش میکنی...... مسئله همینه. خدا همیشه برای ما نشونه میفرسته ولی ما یا دریافتش نمیکنیم یا وقتی هم احتمال میدیم یه نشونه است شروع میکنیم با تحلیل های اشتباه خرابش میکنیم...

 

کلا ذهن که درست بشه... وقتی بتونی درست فکر کنی، از خیالات دور بشی و به شکرگزاری برسی اون موقع هر اتفاقی برات یه درس و پیام داره. اون موقع دردها و چالش ها بهمت نمیریزه و آااارومی.. اون موقع میتونی در هر لحظه تکلیف رو بشناسی و سریع اولویت بندی کنی و بری سراغ کار.

دیگه گیج نمیشی. دیگه متوقف نمیشی. دیگه حرف بقیه بهمت نمیریزی. برنامه ریزی میکنی و میتونه منظم کارت رو پیش ببری..

میتونی استرست رو مدیریت کنی و با استفاده از اون افکار بهترین تصمیم رو بگیری و از خودت راضی باشی حتی اگر تصمیمت اشتباه باشه چون اصل خداست و تو به خدا گفتی که من تلاشم رو میکنم بهترین خودم باشم و میدونی اگر اشتباه کردی راه توبه و جبران بازه و اگرم درست بوده که الحمدالله...

 

دقیقا چیزهایی که من نیاز دارم بهشون برسم و نیاز دارم تو زندگیم اجراشون کنم...

و دقیقا چیزی که نداشتنش باعث شده تاب آوری و خویشتن داری ام بیاد پایین و توی بعضی موقعیت ها نتونم جلوی خشمم رو بگیرم و حرفایی که دوست ندارم رو به زبون میارم...

 

یه پست برای اربعین امسال میذارم..

سفر اولی بودم و تجربه جالبی بود برام... هرچند بی چالش هم نود و همین مواردی که ازشون نوشتم باعث شدن یه جاهایی اذیت بشم و فرصت هایی رو از دست بدم...

و همین باعث شد بیشتر از خدا بخوام بهم کمک کنه... از حضرت عباس و حضرت ام البنین بخوام خودشون ادبم کنن. فکرم رو قلبم رو رفتارم رو ...

چقدر حس ناخوب دارم و این حس ناخوب بعد از زیارت اربعین هم دقیقا به خاطر همین افکاره که باعث میشه نیمه پر لیوان رو نبینی و منطقی به قضیه نگاه نکنی...

۳ ۰