بسم الله
ایدهی روزانه نویسیها رو از وبلاگ تلاجن گرفتم.
25 مرداد 1403
توی شرایطی هستم که خیلی نیاز به کمک، هم فکری روزانه و صحبت طولانی دارم...
ولی خانواده ام مناسب این هم فکری نیستن. یا من بلد نیستم ازشون کمک بگیرم.
دوستایی که باهاشون راحتمم خودشون شلوغن و نمیتونم در بعضی شرایط که نیاز به صحبت دارم بهشون دسترسی داشته باشم. از طرفی اون بندگان خدا خودشون هم درگیر مشکلات خودشونن و یکوقتایی واقعا خجالت میکشم بخوام پیششون گلایه کنم از خودم و شرایط....
16 تیرماه 1403
شاید بهانه بنظر بیاد و بگن میخواد اهمال کاری هات رو با این حرفا توجیه کنی... ولی احساس میکنم این حجم از نرفتن و نتونستن طبیعی نیست...
دلم میخواد برم پیش یک عالمی که گره رو بگن بهم... حس میکنم یک کاری در گذشته انجام دادم، حرفی یا عملی که دلی شکسته، قضاوت ناصحیح و نا به جایی، ناشکری یا دعای ناخوبی خدایی نکرده شاید خوراکی ای که نباید میخوردم... نمیدونم... ولی طبیعی نیست این اوضاع برام...
16تبرماه 1403
داشتم شماره تلفن هم گروهی هام رو توی اکسل وارد میکردم برای برنامه ای که توی سرم بود. بعد فکر کردم ببینم کدومشون برای کمک گرفتن توی اون برنامه مناسبترن. و در پایان حس کردم اون حلقه ی دوستی ای که بیشتر از بقیه باهاشون راحتم و دوست دارم ارتباطم رو باهاشون ادامه بدم ناخودآگاه مشخص شد. آدم هایی که تو اخلاقشون گذشت و انصاف موج میزنه و حالم باهاشون بهتره. میتونم از خودم براشون بگم (نه درباره همه چیز نه به همه شون) و میتونم روی کمک و تعهدی که میدن حساب کنم... و این برام جالب بود چون چند وقتی هست به این فکر میکنم دوتای نزدیکم که دوست دارم ارتباطم رو باهاشون حفظ بکنم کیا هستن؟
البته اگر وردربایستی رو کنار بذارم دایره شون محدودتر هم میشه...
16تیرماه 1403
کی میگه تو جلسات خواستگاری شناخت بدست میاد؟ یه شناخت سطحی که همراهه با ابهام و ترس و نگرانی... هر کی هم با درونیات خودش جواب طرف مقابل رو تحلیل میکنه هرچند ناصحیح...
شاید بشه گفت اولین یا دومین باره بین خواستگارهام این حجم از سردرگمی توی وجودم نشسته. وقتی کفه ی مثبت و منفی و نه منفی که میشه گفت تفاوت ها با هم برابری میکنه و نمیتونی بفهمی کدومش سنگین تره اما ترس های درونت از چالش های احتمالی میخوان یه نه بگن و راحتت کنن...
از طرفی وقتی به شروع مسیرت که ترس ها بیشتر بود و توکل پیروزش شد فکر میکنی میگی بنظرم مورد مناسبیه و بصلاح
اما منطق میاد وسط و میگه توکل و بررسی هر دو سر جای خودشون باید باشن... و نتیجه این میشه که باید برم پیش یه مشاور و جلسه رو طبق اون صحبت ها ادامه بدیم...
پروسه ی عجیب و سخت و طاقت فرساییه... چون تعهدی که با خودش میاره عجیبه...
16 تیرماه 1403
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا...
9 تیرماه 1403
کنشگری برخی علمای ما در زمان حساسی از تاریخ سیاست قطعا نیاز به آسیب شناسی داره اما چیزیکه برای من تلنگر بود این بود که به خودم مغرور نباشم... کسانیکه بیشتر از من علم و عمل و عبادات دارن و آدم های بهتری هستن در بزنگاه ها ممکنه تصمیم درستی نگیرن (از هر دو کاندید حمایت هایی شده بود ولی بالاخره یک دسته از این علما حمایت درستی نداشتن..) و این خیلی جای فکر داره برام و البته ترس... من با چه اطمینانی بگم وقتی امام زمان.عج ظهور کردن فعالیت هام در مسیری که ایشون میخوان هست؟
۵ تیرماه 1403
نیاز زیادی دارم به مدیریت زمان و مدیریت ذهن و هدفگذاری و برنامه ریزی و نظم. و نیاز به تغییر باورها و یکسری جملهی تلنگری دربارهشون.
3 تیرماه 1403
امروز برای فضاسازی جشن غدیر رفتم کمک. در کنار کلی خاطره خوبی که با خانم. س ص داشتیم و کلی چیز ازشون یاد گرفتم، تغییر و تحولات درونی ام هم برای خودم جالبه. الحمدالله رب العالمین... ترس هام از فعالیت اجتماعی داره کم میشه. امیدم و به دنبالش تلاشم داره زیاد میشه. چرا؟ خودم فکر میکنم یه بخش زیادیش برمیگرده به کمالگرایی ام که داره کنترل میشه و یه بخشش هم برمیگرده به مورد 3 و 4 این پست.
و فکر میکنم که نه! مطمئنم این هم جزو مسیر رشدی هست که خدا داره برام میچینه... همینایی که شاید قبلا توی چشمم کم میومد الان شده قسمت مهم زندگیم. الحمدالله رب العالمین...
2 تیرماه 1403
- این تناقض ها توی زندگیم داره اذیتم میکنه.
+ اینا تناقض نیست، تزاحمه...
> این مکالمه باعث شد حسم نسبت به خودم مثبت تر بشه. تا الان فکر میکردم یک جاهایی چقدر متناقض عمل میکنم ولی دیدم وقتی تزاحم پیش میاد طبیعیه که بخوایم انتخاب کنیم و به یکسری از کارها متفاوت عمل کنیم.
۳۱ خرداد 1403
+این آرامشی که به دلم افتاده، این رشدی که توی فکر م ودغدغه هام حس میکنم. این بی حالیِِ ان شاالله مدیریت شده ای که بین خوف و رجا نگهم داشته همهشون نوید میده اتفاقای خوبی در راهه و جواب منفی هم میتونه یکی از اون خوباش باشه. و الحمدالله رب العالمین علی کل حال.
+نوشتم که پستی شود مستقل اما دستم خورد و پاک شد
همینقدر ثبت شود که بدانم امشب چقدر دلم استاد میخواست تا گره کار را نشانم دهند... تا درمان را برایم نسخه کنند. تا خستگی سردرگمی و صبرهای با شک را تمام کنند....
+فی الواقع در برخورد با پدری که هم غیرتی است هم میخواهد به دخترش آزادی عمل دهد به مشکل خورده ام و این تنها با صبوری و احترام حل میشود چون یکجایی نه من آنها را میفهمم نه آنها من را. یک جایی هم آنها از من انتظاراتی دارند هم من از آنها. یک جایی هم آنها حق دارند هم من. و یک جایی به جز من دیگرانی هم هستند و کارهای دیگری هم هست که رسیدگی میخواهد و بار یک چیزهایی برای هر دو طرف سنگین تر از قبل میشود ولی در مجموع الحمدالله رب العالمین. اینجور وقت ها آیه ی افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد آرامم میکند. چون میگویم من کارم را به خدایی سپرده ام که به بندگانش و شرایطی که دارند بصیر است. پس حتما چیزهایی که به نظر من مشکل می آید را بهتر از من میداند و طبق همین چیزهاست که اتفاقات را میچیند. پس دیگر جای غم و نگرانی نمیماند. فقط صبوری لازم است. ان شاالله.
۷دی
_ فرق شیطان و آدم اینه
شیطان وقتی فهمید اشتباه کرد بهانه آورد، آدم وقتی فهمید اشتباه کرد عذرخواهی کرد
برو سریع عذرخواهی کن...
_ عاق والدین توی خود دنیا عقاب میشه.
یه جوری با پدر و مادرت رفتار کن و دلشون رو بدست بیار.
که با اشتیاق دعات کنن. یه خیر ببینی از ته دل بگن.
اون موقع دنیا و آخرتت رو ساختی.
_یوقتایی ةدم نیاز داره یکی دستش رو بگیره رو ببردش جلو
یوقتایی نیاز داریم یکی هلمون بده
+توی مسیری که وارد شدید دارن میبرنتون :)