بسم الله الرحمن الرحیم

 

یادم می آید دبستان که بودم یک نفر در کلاس بود که وقتی معلم سوال میپرسید و بچه ها از جمله او دست میگرفتیم، جزو اولین هایی بود که صدا میشد.

حتی یادم است یکبار که معلم پنجم مان گفته بود هرکس توانست به این سوال پاسخ دهد ستاره میگیرد، وقتی حدود 5 نفر دست گرفته بودیم، من آخرین نفری بودم که صدا شدم... آخرین نفر بعد از 4پاسخ اشتباه! فردی که از قضا ستاره اش در تابلوی جایزه ها قرار گرفت...

یکبار مادرش آمد سرکلاس و فهمیدم که در انجمن اولیا و مربیان عضو است و با معلم آشنا...

آن موقع ها خیلی توی این باغ ها نبودم... حتی اگر هم سری به باغ میزدم سرگرم زیبایی اش میشدم تا چیزهای دیگر!

 

بزرگتر که شدم اوضاع فرق کرد... من هم یکجایی دوست داشتم مادرم به مدرسه بیاید و معلم ها تحویلم بگیرند... دوست داشتم مادر من هم مرا به کلاس زبان میفرستاد تا مثل فلان دوستم بتوانم راحت انگلیسی صحبت کنم... یا دوست داشتم از بچگی در یک کلاس ثبت نام میشدم و یک مهارت را خوب یاد میگرفتم...

کمی که دغدغه هایم تغییر کرد دوست میداشتم جو خانه مذهبی تر میبود بلکه مسیر رشدم هموارتر میشد... به حال دوستانی که عضو انجمن دانش آموزی بودند غبطه میخوردم درحالیکه خانواده مرا از اینجور فعالیت های حاشیه ای! حتی در دانشگاه هم نهی میکردند...

اما یکجایی به بعد یقه ی خدا رو گرفتم که چرا شخصیت ها و استعدادها و مهارت ها و ظرفیت ها و تاریخ و جغرافیا و خانواده ی بندگانش را اینقدر متفاوت آفریده؟ چرا برای من فلان کار خوب، فلان مهارت، فلان اخلاق، فلان ویژگی مثبت انقدر سخت است و برای دیگری انقدر ساده؟ چرا توانایی حل مسئله فلان دوستم بهتر از من است؟ چرا مهارت ارتباط گیری آن یکی شان انقدر خوب است و من ضعیفم؟

و چراهای دیگری که در پس هرکدامشان ردی از نپذیرفتن خودم بود...

 

امروز اما که درک صحیح تری از زندگی و مخلوقات و هدف خلقت یافته ام و خدا را طور دیگری شناخته ام، امروز که خودم را منصفانه تر و بدور از کمالگرایی میبینم، امروز که شاکرترم، این تفاوت ها را دوست میدارم...

 

چند روز پیش وقتی نشسته بودم و به انسان کامل فکر میکردم... وقتی به مسیر کامل شدن و لزوم تغییر بعضی ویژگی هایم و تاثیری که دوستم در در این تغییرات داشت فکر میکردم... وقتی برای بار نمیدانم چندم به دستورات جمعی اسلام و لزوم رشد در جمع فکر میکردم، دیدم چقدر جالب است که هرکداممان یکسری ویژگی های مثبت شاخص داریم و میتوانیم از همدیگر یاد بگیریم!

شاید برای همه داشتن استاد اخلاق و رشد با چنین برنامه هایی امکان نداشته باشد... ولی چقدر جالب است که وقتی دور هم جمع میشویم یک انسان کامل را میشود دید! چقدر وقتی درکنار همیم قشنگ تکه های پازل انسان، کامل میشود  و چقدر خوب که میتوانیم از هم یادبگیریم و چقدر خوبتر که این یادگرفتن گاهی اتفاقا راحت تر و سریعتر است از دستورات یک استاد اخلاق و چقدر شگفت است که رد عطر ویژگی مثبت دوستان را میتوان در جان نشاند...

 

واقعا خداوند با اینکه این همه تفاوت را خلق کرده اما مسیر تکامل را بر هیچکس نبسته...

اگر همه مان یک شکل و در یک شرایط بودیم چطور میتوانستیم از همدیگر یاد بگیریم؟ چطور میشد انقدر راحت و در دسترس در مسیر تکامل قرار گرفت؟

در این مسیر اما چیزی که اهمیت دارد اولا شناختن ویژگی های انسان کامل و تمرین برای یادگرفتن آنهاست

دوما شناخت ویژگی های منفی و پرهیز از کسبشان است

و مهم تر شناخت خود و ویژگی های مثبت منفی مان است...

 

امروز که این را فهمیده ام خوشحالم... که در کنار دریافت هایم و تاثیر دیگران در رشدم، خداوند در وجود خودم نیز ویژگی هایی قرارداده که به دیگران برای یادگیری و رشدشان کمک میکند...

امروز خودم را بهتر پذیرفته ام... هم ویژگی های مثبتم را و هم کمبودها و گذشته ام را...

 

+ ترکیب تواضع و جمع، معجونی عجیب برای خودسازی است...

++ در این بین اهمیت و جایگاه رغبت ها را دو چندان میتوان درک کرد (این پست)

۲ ۰