۴ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است.

بسم الله

بعضی ها بعد از اعلام نتایج انتخابات رفتارهایی دارن که از جنس ناامیدیه

گلایه میکنن، نقد میکنن، تخریب میکنن و.....

 

اولا این سوال باید بررسی بشه که چرا اصلاحات عموما توی رقابت پیروز انتخابات میشن هرچند اصل مرامنامه شون طرفدار زیادی در ایران نداره. حداقل از جانب همه افرادی که بهشون رای میدن پذیرفته نیست ولی بازم بهشون رای میدن!

 

دوما ما خیلی جای کار داریم

از برکات این مدت محک زدن خودمون بود...

چیزیکه خیلی به چشمم اومد این بود:

ما حرف زدن بلد نیستیم... که دلیل این شاید درون خودمون باشه...

وقتی من همون اول بنا رو بر این بذارم که بقیه نمیفهمن، طبیعتا تلاشی برای فهاندن هم نمیکنم

وقتی من از همون اول بنا رو بر این بذارم که من درست میگم و بقیه اشتباه خب طبیعتا تلاشی برای فهم حرف طرف مقابل نمیکنم

وقتی بنا رو بذارم بر اینکه مردم ما پرتوقع هستن و مشکلی ندارن (بعضی از دوستان ما معتقد بودن مردم فقیر نیستن چون سبک زندگیا عوض شده و تجملاتی شدن نمیتونن از داشته هاشون لذت ببرن) خب در این صورت طرف مقابل هر حرفی بزنه رو نمیپذیرن و درکی از اوضاعشون هم ندارن...

 

ما اینیم...

 

توی مسئله جلیلی و قالیباف هم همینیم

سعی میکنیم به طرف مقابل بفهمونیم من میفهمم تو نمیفهمی

اصل رو بر گفت و گو نمیذاریم که شاید طرف مقابل حرف برای گفتن داشته باشه

شاید اونم برای کارش دلیلی داشته باشه

طرفدارهای جناب قالیباف معتقدن آقای جلیلی و طرفدارانش بی بصیرت و خودخواه و خودرای هستن

طرفداران جناب جلیلی هم معتقدن جناب قالیباف و طرفدارانشون با تحلیل ها و استناد به آمارهای اشتباه که 10درصد خطا داشتن، بگن حرف ما درسته

حتی این وسط من دیدم بعضی ها به علمایی که از هر دو کاندید دفاع کردن هم گلایه دارن و میگن نگاهمون بهشون مثل قبل نیست. حالا اینکه بگن نگاهمون بهشون مثل قبل نیست خوبه... بعضی میگن اینا به درد سیاست نمیخورن و همون برن سراغ درس و عبادتشون بهتره :)

 

دیگه نگم از دوگانه ی جناب جلیلی و پزشکیان و طرفدارانشون...

آیا میشه صحبت منطقی و درستی با هم داشت؟ اون هم با این همه پیش فرض ذهنی اشتباه و حق به جانبانه؟

 

و سوم اینکه:

بزرگتر از این اتفاق ها نتونست جمهوری اسلامی ایران رو زمین بزنه، اینم نمیتونه... یه تلنگری بود برامون که به بدنه جامعه وصل بشیم. بریم بین مردم. 

یکی از دوستام میگفت توی این هفته یه حدیث کسا گذاشتن و همسایه ها رو دعوت کردن. این وسط با سه تا کانال از فرقه ها آشنا شده که همسایه ها عضوش بودن!

این یعنی من از همسایه ام خبر ندارم. یعنی محصور شدیم توی گروه های خودمون. توی ایتا. توی دورهمی ها و و و ...

درصورتیکه ظهور گره خورده به همه مردم... 

یه استادی میگفتن توی مراحل تمدن اسلامی دولت اسلامی مقدم بر جامعه اسلامی اومده ولی با شرایط الان ما برای دولت اسلامی لازمه روی جامعه اسلامی کار کنیم... اون دولت از دل همین جامعه میاد بیرون. چه از نظر تربیت یک نیروی متخصص انقلابی بریا مسئولیت های دولتی، چه از نظر رای به این افراد...

خلاصه که بله...

 

و در پایان

توی جنگ دشمن برای اینکه توی دل جبهه حق رو خالی کنه گفت محمد.ص کشته شد!

 مسلمان ها دچار تشویش شدن. ترسیدن... اما یکی اون وسط بلند گفت محمد.ص شهید شده خدای محمد.ص که زنده است! چرا شما ترسیدید؟

حکایت الان ماست... خدا هست هنوز... دین خدا هست هنوز... اولیای خدا هستن هنوز... الحمدالله رب العالمین... راه پیامبران هم با وجود وارثانشون ادامه داره ان شاالله.

خدا کمکمون کنه بتونیم در هر برهه ای تکلیف رو بشناسیم و عمل کنیم... نتیجه هر چی بشه خیره ان شاالله...

همینکه بتونیم در حد توان عمل کنیم، نقاط ضعف مون رو بشناسیم و برای اصلاحشون برای دفعات بعد تلاش کنیم یعنی در مسیریم...

الحمدالله رب العالمین...

بسم الله

خودم رو خیلی آدم کنشگری نمیدونم.

یه مدت هم صورت مسئله رو پاک کردم و گفتم وقتی بلد نیستم و اطلاعاتم کمه لازم نیست وارد بحث بشم.. اصلا میخوام یه آدم معمولی با یه زندگی معمولی باشم..

این شرایط ادامه داشت به مدت یکی دوساله تا ززآ. اما بعد از اون اغتشاشات و شهادت آرمان علی وردی و روح الله عجمیان بهم ریختم. از خودم بدم اومد.

 

اینکه چی شد که اینطوری شد بحثش جداست اما الان چیزیکه مهمه اینه که اوضاع فرق کرده... دیگه نمیخوام راضی به شرایط قبل باشم و در حد توانم میخوام که کنشگری داشته باشم.

اما مسئله اینه ضعف محتوا و مهارت همچنان به چشمم میاد. بخصوص که اون موقع کارها رو جمعی و با استاد پیش میبردیم الان باید تنها عمل کنم و هنوز وارد مجموعه ای نشدم.

اما به خودم گفتم از کم شروع کن. از همونجا که میتونی.

حتی اگر در حد فرستادن یه پیام به 250 تا از مخاطب های ایتام باشه.. و صحبت کردن توی چند تا گروه هم فکر دیگه توی ایتا! یا استوری گذاشتن توی بله!

علامت تعجب میذارم چون اینا رو تاثیرگذار نمیدونم و یکم با خودم درگیرم سر این موضوع.

آدمای این فضاها عموما هم فکرن و عموما خودشون میخوان رای بدن و به یک کاندید مشخص هم رسیدن.

الان مسئله اینه هم باید فعالیت رسانه ای توی پیام رسان های خارجی داشت هم باید رفت بین مردم. باید تلاش کرد برای صحبت کردن و گفتن این نکته که رای دادن تاثیر داره. فرق هست بین روحانی و رئیسی. حتی اگر شما با سیاست کار نداشته باشید سیاست با شما کار داره.

باید رفت و برای شخصی که میدونیم اصلحه تبلیغ کنیم... باید برای بینش سیاسی مردم تلاش کنیم.

باید بریم و نذاریم مثل 96 مردم با دروغ فریب بخورن و رایشون رو بدن به جبهه اصلاحات... بگیم خیلی از همین مشکلاتی ک درگیرش شدید زیر سر همون دولت بوده. بگیم از رووونق اقتصادی که قرار بود ایجاد کنن! بگیم از عزت ملی که قرار بود برگردونن! بگیم از بلد بودن زبان دنیا! بگیم از داغ شهادت سردار سلیمانی! بگیم از خیلی چیزا و نذاریم فراموش بشه. بگیم کابینه این دولت همون کابینه حسن روحانیه. پزشکیان که از خودش حرف نداره هرچی میگه حرف همین مشاورانش هست اونا هم که آزمونشون رو پس دادن. حتی اگر میگن پزشکیان از روحانی جداست نباید گول خورد. این دولت که چپ رفتن راست اومدن گفتن ما هیچ اختیاراتی نداریم و نمیتونیم تغییر ایجاد کنیم. حالا با یک مجلس انقلابی اختیارات دار شدن که میخوان تحولات ایجاد کنن؟ اینا که میگن نمیشه و نمیتونیم چرا پا میشن میان کاندید میشن؟

اصلا اونایی که برای روحانی تبلیغ کردن و الان میگن گول خوردیم بهش رای دادیم با چه رویی دوباره میخوان به پزشکیان رای بدن؟ چی تغییر کرده؟ فرق این دو تا چیه اصلا؟ یکی مثل حسن روحانی میگه من خودم صبح شنبه فهمیدم یکی مثل پزشکیان هم قراره اگه نتونست بیاد عذرخواهی کنه! همینقدر بی مسئولیت.

اینا رو باید رفت و گفت. باید مردم رو آگاه کرد و ترسوند از این جماعت. نباید گذاشت این ها رو فراموش کنن. 

 

و من وقتی این اوضاع رو میبینم و کارهای کوچک خودم رو میبینم خیلی ناراحت میشم از خودم... احساس منفعل بودن داره اذیتم میکنه...

 خدا کمکمون کنه بتونیم کار خدا رو بشناسیم و برای خدا به بهترین شکل انجام بدیم...

بسم الله 

یادمه جناب ظریف رو امیرکبیر خطاب میکردن!

امروز که با خانواده داشتیم صحبت میکردیم از اینکه چقدر جناب ظریف این روزها به بد وضعی افتاده پدرم گفتن: میدونی ظریف کی اینقدر کوچیک شد؟ وقتی شهید امیر عبداللهیان اومد روی کار.

بعدم این مثال رو زدن:

یه استادی روی کاغذ یه خط میکشه و به شاگردش میگه کوچیکش کن!

این شاگرد میره و کلی فکر و تلاش میکنه و میبینه نمیشه انگار! برمیگرده پیش استاد که جواب چیه؟

استاد یه خط بزرگتر کنار اون خط میکشن و اون خط کوچیک میشه!

همین. به همین راحتی این آدما کوچیک میشن. آدمایی که صداشون زیادی بلنده با شعارهای نادرستی که همونا هم اجرا نمیکنن معلومه که از روی کار اومدن دولت انقلابی میترسن. معلومه سعی میکنن با هر دروغ و هر روشی که شده دوباره بیان روی کار! میترسن چون میدونن همه ی دروغاشون برملا میشه. میدونن دیگه کسی براشون تره هم خرد نمیکنه. میدونن هیچ ارزش و اعتباری براشون نمیمونه و میدونن که اون موقع باید در قبال تمام کم کاری ها و بعضا خیانت هاشون پاسخگو باشن و منافع و زندگیشون به خطر میفته!

 

واقعیت اینه شهید رئیسی توی 3.5 سال دولتشون با شهید امیرعبداللهیان و بقیه افراد تیم شون انقدر کار کردن و عزت دادن بهمون که حرف های جناب ظریف برای مردم الان دیگه در حد حرفه!

 

و اینو جناب ظریف هم خیلی خیلی خوب میدونن. میدونن قرار نیست رای بیارن. نتایج نظرسنجی رو دیدن. اقبال اندک مردم ازشون رو دیدن. ناامیدی آدما رو از خودشون دیدن. برای همینم سعی میکنن خودشون رو از حسن روحانی جدا کنن (با همون تیم حسن روحانی! انقدر احمق!)

ولی توی هر سخنرانی شون خطاب به مخالفینشون میگن این جماعت اندک! 

چون میدونن رای نمیارن سعی دارن به بقیه القا کنن زیادن تا وقتی رای نیاوردن بگن تقلب شده!

8 سال کشور رو نکبت گرفت بخاطر همینا...  آزموده را آزمودن خطاست! چرا مردم باید بیان به این جماعت رای بدن؟

یادمه همون موقع هم که مردم میگفتن تا 1400 با روحانی ما وقتی میرفتیم تبلیغ شهید رئیسی میدیدم آدم هایی که هیییچ اعتقادی به حجاب ندارن چادر میپوشن میرن بین مردم روستایی و از ایمان روحانی حرف میزنن براشون! از خدمات نداشته اش! از وعده های تو خالی و دروووغ! تا این حد! 

خب معلومه بعد از 8 سال رکود و عقبگرد، بعد از دیدن دولت شهید رئیسی، بعد از عملیات وعده صادق، بعد از اغتشاشات (و اعتراضات برای بعضی) ززآ ، مردم دیگه خط اینا رو فهمیدن... دیگه گول نمیخورن. دیگه رای اون آدما رو ندارن!

شاید برای همین هم هست به جناب پزشکیان گفتن یا خودشون تصمیم گرفتن چند وقت یبار یه آیه و حدیثی هم بگن که دوباره رای اون آدما رو بدست بیارن!

ولی ما باید مراقب باشیم که با دروغ هاشون و ظاهرسازی هاشون و برنامه نداشته و شعارهای تو خالی شون و با منفعت طلبی و قدرت طلبی شون دوباره مردم رو به اشتباه نندازن.

 

هرچند معتقدم توی آخرالزمان این اتفاقات لازمه. این ضربه خوردن های مردم لازمه. این آزمون و خطاها لازمه تا بینش مردم بره بالا و بتونن برای حکومت امام زمان.عج آماده بشن...

شاید یه مطلب جدا براش نوشتم..

ولی باز هم باید مراقب بود. باید تلاش کرد اون بینش از راه درستی بدست بیاد.

ان شاالله خدا قلب مردم رو به سمت کاندید درستی هدایت کنه و با روی کار اومدن دولت انقلابی واقعی خط اصلاح طلبا تو چشم مردم کوچیک و کوچیکتر بشه ان شاالله

 

یه صلوات جلیلی هم ختم کنید :))

بسم الله

اول

چقدر خوشحال میشم وقتی میبینم جلوی مسجد محله مون غرفه های مختلف گذاشتن به مناسبت غدیر. شربت میدن و رنگ سبز و شور و نشاط به پاست. الحمدالله رب العالمین. چقدر دوست دارم برم بگم کمک نمیخواید؟ منم میخوام وایسم اینجا یکم کمک کنم... بشینم برنامه بریزم. با خانمای اونجا کنار هم کار کنیم برای اماممون...

نیایید بگید اینا که ملاک نیست و خیلیا که توی هیئت هستن شور دارن و کافی نیست و...

واقعا این کارها لازمه... اگر اون شخص خلأ معرفتی داره خدا کمکش کنه

ولی دلیل نمیشه منم برای محله ام کاری نکنم. توی مسجد محله‌ام فعال نباشم. (که یکی از مطالبات رهبری هست) و بعد دلم خو باشه که دارم کار معرفتی میکنم... خب اون معرفتی که به عمل نرسیده هم میلنگه و توی این زمینه خدا باید به ما کمک کنه!

 

دوم

فردا امتحان دارم

دیشب و امروز مهمونی بودیم. خسته ام. جسمی و روحی. جسمم از توی مسیر بودن و کم خوابی خسته است. روحم از افکاری که درگیرشم. استرس هایی که باعث شده حساس بشم و یه بحث کوچولو بهمم بریزه. یه بحث کوچولو باعث بشه افکار منفی بیاد سراغم و نیازهای بی پاسخم جلو چشمم باشه.

این چند روز توی فکرم خیلی نسبت به پدر و مادرم گله دارم. و از این افکار که میدونم شیطانی هست ناراحتم. چرا شیطانی؟ چون من از موقع شروع این مسیر این مورد رو میدونستم و یکی از نگرانی هام بود ولی سپردم به خدا. بهش گفتم خودت برام هم مادر باش هم پدر. خودت برام جبران کن. به حضرت زهرا.س و امام علی.ع و امام زمان.عج و امام رضا.ع توسل کردم اوی این مسیر... سراغ شهدا رفتم...

من قبلا هم اینا رو میدونستم. قبلا با خودم کنار اومدم که اونا من رو دوستم دارن و هرکار میکنن برای خودمه. با خودم کنار اومدم که هدایت دست خداست و خودش باید مسیر رو هموار کنه و پدر و مادر یه وسیله هستن. اون بخواد وسیله های دیگه ردیف میشن جلوم... پس گله مندی چرا؟ بخصوص که این مدت هروقت فرصتش پیش میاد ازم عذرخواهی میکنن بابت اینکه فکر میکنن کم کاری داشتن در حقم! و میگن ما تمام تلاشمون رو کردیم ولی کافی نبوده ان شاالله خدا جبرام کنه برات... و این برای من عذابه. غمی که توی وجودشونه اذیتم میکنه. بیشتر از اون وقتی میبینم یه جایی از حرفشون کوتاه میان و میدون رو برام باز میکنن و پا میذارن روی خودشون بیشتر اذیت میشم....

اما بدون اینکه دست خودم باشه این افکار منفی بخصوص توی پروسه امتحانات و خواستگاری بیشتر اذیتم میکنه. وقتایی که روحم خسته و ضعیف میشه. چون نسبت به خودم گله‌مندم و اون بخش از خودم که الان هستم و دوست ندارم زیادی اذیتم میکنه. و دنبال تکیه گاهم. دنبال مرهمم. دنبال هم صحبتم. 

و الان که احساس نیاز میکنم به یکی تکیه کتم اما با وجود محبتی که بهم دیگه داریم گاهی احساس تنهایی میکنم چون حرف مشترکمون کم هست... حرف همدیگه رو نمیفهمیم....

یا وقتی به گذشته نگاه میکنم و میبینم اگه خانواده بیشتر هم فکر و مشوق بودن شاید یه بخشی از گذشته ام که پر از رکود و عقبگرد بود اتفاق نمی افتاد... شاید الان اوضاعم بهتر بود...

البته جواب هم براش دارم.

یکی از دوستام میگفت ازدواجم کنی احساس تنهایی میکنی. کلا انسان تنهاست.

آره خب... اگه اینجوری بهش نگاه کنم میگم الحمدالله رب العالمین. چون خدا میگه بیا سراغ خودم... از همه ببر. قطع شو. و انتم الفقرا الی الله رو فهم کن.

بعلاوه رشد دست خداست. مسیر رشد هرکی با دیگری متفاوته. بودن علما و عرفایی که توی سن بالا تازه مسیر رو پیدا کنن و افتادن توی راه. پس حالا که توکل کردی درست توکل کن. تقوا داشته باش از این افکار و خدایی نکرده نگاه و حرف و عمل نادرست نسبت به پدر و مادرت نداشته باش

 بعدش هم مطمئن باش خدا از جایی که فکرش رو نمیکنی روزی‌های مادی و معنوی میده بهت...

عحیبه آدمیزاد... حتی وقتی منطقت یک چیز رو قبول میکنه ولی توی بزنگاه ها درونت همراه نمیشه و افکارت از کنترلت خارج میشه.

اگه این به معنی ضعف وجودی و تعلقات دنیایی نیست پس چیه؟

 

سوم

یکسری چیزها هم هست که لازمه نسبت بهشون تکلیفم رو مشخص کنم

یک بخشش مربوط به خودم هست. درون خودم. گذشته خودم. حال خودم. توانایی و ناتوانی خودم. خوب و بد خودم. باید با خودم به پذیرش برسم و تعریف درستی از خودم داشته باشم.

بعلاوه باید بتونم ارزش‌های زندگیم رو برای خودم مشخص و ثابت کنم و طبق همونا پیش برم. اینکه هنوز نسبت به بعضی چیزها رفتار ثابتی ندارم اذیتم میکنه. احساس تناقض درونی دارم.

یک بخشش هم مربوط به آدم‌های اطرافم هست. باید بپذیرم دایره محدودی از آدم ها رو باید داشته باشم که با حرفاشون خوشحال و ناراحت بشم. همونایی که ارزش های مشترکی داریم. تایید و رد کردن اون ها باید برام مهم باشه چون طبق شاخص‌هایی که با تحقیق فهم‌شون کردم دارن نقدم میکنن. باید ازشون یاد بگیرم. چرا باید از حرف کسیکه نزدیکی اندیشه نداریم ناراحت بشم؟ مگر نقد منصفانه و حق طلبانه ای داشته باشه. یعنی واقعا بپرسه و دنبال جواب باشه نه اینکه طلبکارانه یا حتی با دلسوزی متعصابه بخواد سوالی بپرسه که دنبال جواب نیست، دنبال نقده... فقط روش نمیشه مستقیم بگه.

باید بپذیرم همه رو نمیشه از خودم راضی نگه دارم. و حتی جایی لازمه بعضی ها توی زندگیم کم بشن... نه به این معنی که دارم انسان ها رو ارزش گذاری میکنم. نه اینکه میگم فلانی بده فلانی خوب. بلکه باید واقع بینانه متناسب با شرایط خودم ارتباطم با آدم ها رو تنظیم کنم و بپذیرم هدایت دست خداست. قرار نیست با کم شدن ارتباطم با فلانی از مسیر الهی دور بمونه! اصلا وقتی خودم هنوز مسیرو نشناختم و بلد راه نیستم دقیقا قراره چطوری توی این مسیر کمکش کنم؟ اونم با این همه تفاوت ارزشی و رفتاری و گرفتن انرژی از همدیگه.

باید تمرکزم رو بذارم روی خودم و این ارزش ها و سعی کنم روز به روز قویتر بشم و به اون چیزیکه میخوام نزدیکتر بشم

با برنامه پیش برم. عادت های مثبت توی خودم ایجاد کنم و عادت های منفی که دوستشون ندارم رو از خودم دور کنم.

ولی توی این مسیر مراقب کمالگرایی باشم. مبادا خودم شروع کنم به سرزنش کردن خودم و وسواس گونه دنبال ایراداتم باشم...

اگر این اتفاق بیفته یعنی عمیقا نتونستم خودم رو با تمام ضعف و قدرت هام بپذیرم و نگاه درستی به زندگی و خودم و مسیر رشد ندارم

و نتونستم به خدای خودم توکل کنم و درست فهمش کنم...

بعدش هم باید سعی کنم ارتباطم رو با آدم هایی که در کنارشون احساس ارزشمند بودن میکنم بیشتر کنم. همونایی که ارزش های همدیگه رو میفهمیم و بهم کمک میکنیم توی این مسیر...

توی جمع هاشون باشم. کنارشون قد بکشم. ازشون یاد بگیرم. باید مراقب این فکر باشم که میگه من باید بتونم با همه آدم ها ارتباط بگیرم و نباید خودم رو ایزوله کنم. این فکر برای وقتی هست که من شنا کردن یاد گرفتم... و باید بدونم خود این یک نوع کمالگرایی هست که از خودم انتظارات اینچنینی دارم... قدم قدم باید برم جلو...

 

چهارم

فکر میکنم باید بشینم و منطقی نسبت خودم و ارزش‌هام رو با خانواده‌ام مشخص کنم. شاید اینطوری بتونم توی مدیریت روابط و تعاملاتم باهاشون و تنظیم توقعاتم منطقی تر فکر و عمل کنم.

شایدداصلا یکسری بحث ها کلا نخواد پیش بیاد و به نگاه و رفتار درستی برسم نسبت به این قضیه.

شاید اصلا لازم نباشه نسبت به برخی رفتار و حرف هاشون احساس غم کنم چون پذیرفتم متفاوتیم...

هرچند برام سخت باشه

هرچند برام درد باشه

ولی بازم الحمدالله که میتونم این رو با روی گشوده بپذیرم

و الحمدالله که خدا هست