بسم الله

 

29 مرداد 1403 راهی کربلا شدیم برای اربعین.

این مدت بخصوص بعد از عید بواسطه به چالش کشیده شدن خودم و تلاش برای تغییر خودم و زندگیم بعد از یه مدت تلاش و سردرگمی متوجه شدم ریشه اصلی اصلی همه مشکلاتم یک چیزه: دامن زدن به تخیل و دوری از تعقل درست... برای همین اراده ضعیف میشه. وسواس میاد سراغت. نمیتونی جلوی افکار منفی رو بگیری و.....

قبلا فکر میکردم من نیاز به فلسفه دارم تا بتونم به ذهنم سر و سامون بدم و الان یمفهمم چرا این حس رو داشتم... چون فلسفه یکی از راه های فکر کردن و منطقه

 اما آخرش دیدم نه. خود فلسفه هم ممکنه بیشتر باعث سردرگمی ام بشه یا اصلا نتونم باهاش ارتباط بگیرم. چیزی که الان بهش نیاز دارم مدیریت فکره...

درباره اش کمی از استاد طاهر زاده خوندم... کمی از صوت های استاد شجاعی (مهندسی فکر و راضی به رضای تو) گوش دادم و کمی در وبلاگ نون و القلم و ما یسطرون خوندم...

استاد طاهرزاده بهش میگن ادب خیال، عقل و قلب. اینکه باید خیالمون رو ادب کنیم که هر سمتی نره... تا بتونه به درجات بالا برسه و دریافت های بالا داشته باشه...

 

توی مهندسی فکر استاد شجاعی درباره اهمیت تعقل میگن و جایگاهش توی زندگیمون

یکی از مثال هاش این بود: یه غلامی با صاحبش میرن سفر که این صاحب یه بچه کوچک هم داشته. این صاحب میمیره و این غلام تمام اموالش رو غصب میکنه و به بچه صاحبش میگه تو غلام منی و این بچه با همین فکر که غلام این مرده بزرگ میشه تا اینکه دوست پدرش وقتی میبینتش بهش میگه تو که غلام نیستی! تو خودت صاحبی!

و اینجا اون بچه میتونه دو تا کار انجام بده: 1. بگه تو میخوای بین من و صاحبم رو بهم بزنی... و حرفش رو گوش نکنه 2.بره با دوست باباش نقشه بکشه که مال و اموال و حق و حقوقش رو پس بگیره.

حکایت ما و دنیا هم همینه. خدا کلی رسول فرستاده که به ما بگه آقا شما غلام نیستید! شما مال این دنیا نیستید! این دنیا مال شماست... بنده این دنیا نباشید...

حالا نوبت ماست که تصمیم بگیریم و بگیم برو بابا تو از علم و ماده چی میدونی! یا اینکه بریم دنبال برنامه از رسول و خود حقیقی مون رو پس بگیریم

 

راضی به رضای تو هم که غوغاست... یه جاش یه داستان میگفتن از لقمان. برای صاحب لقمان بعنوان هدیه خیار میارن. صاحب خیارها رو میخوره و میبینه تلخه. لقمان رو صدا میزنه و خیارها رو میده لقمان که بخوره. لقمان میخوره و تشکر میکنه. صاحب میگه مگه تلخ نبودن؟ -چرا تلخ بودن. + پس چرا اعتراض نکردی؟ - یه عمر از دست شما نعمت و محبت بهم رسیده. الان بی انصافی بود اگر به خاطر تلخی یه خیار بهتون شکایت میکردم...

اینم حکایت ما و نعمت های خداست که تا یه چالش تو زندگیمون پیش میاد شروع میکنیم به اعتراض...

 

توی وبلاگ جناب ن.ا هم درباره جایگاه تدبیر توی زندگی مشترک خوندم. اینکه اصل برای ما تدبیره و چیزیکه خدا از ما میخواد رسیدن به این تدبیره. برای همین هم ما رو مجبور به کاری نمیکنه و پیامبرهاش مردم رو به اجبار دیندار نمیکنن چون میخوان خود مردم به این برسن.

و اصل ازدواج هم بر پایه بی ثباتی هست و جایی که ثبات نیست نیاز به تدبیر داره... برای همین ازدواج برای بعضیا سخته. چون تدبیر کردن براشون سخته...

 

 

سفر کربلام رو با این نیت و نیت های دیگه رفتم... درسته که اصل و راس همه دعاهام ظهوره و یه جایی به خدا میگم خدایا حتی اگه منم تو صف یاران آقا نیستم و قراره جزو غربال ها باشم (نعوذ بالله) بازم اشکال نداره ظهور رو برسون چون خیر و برکت دنیا و آخرت جهانیان در همینه...

چون راه عدالت و مقابله با ظلم و در اومدن جهان از سردرگمی همینه...

ولی وجودم میگه برو روی خودت کار کن که نه غربال بشی نه بی مصرف باشی... و ظاهرا قدم اصلی شروع این مسیر درست کردن ذهن و ذهنیت و رسیدن به تفکر هست... 

چقر دوست دارم یه عالم صاحب نفس پیدا کنم که بهم بگن اون گره اصلیه کجاست؟ آیا همین که دریافت کردم درسته؟

و همین فکر هم نتیجه مدیریت فکر نداشتنه... نشخوار فکری میاد سراغت... یه موضوع رو باید چندین بار پیش خودت تحلیل کنی... از چندین نفر نظر بخوای و بعد حس کنی نه انگار اینم جوابم نبوده. شاید موضوع رو درست توضیح ندادم. شاید اون عالم توی اون مدت کم نتونسته توان و شخصیت من رو درست متوجه بشه و....

درصورتی که گر ذهن درست بشه و بتونی به تعقل برسی سریعتر میری سراغ عمل و از این همیشه فکر کردن میای بیرون و همون عمل کلی برات درس داره. از ظرفی وقتی به تعقل و عمل برسی خدا خودش قدم بعدی رو نشونت میده و تو دریافتش میکنی...... مسئله همینه. خدا همیشه برای ما نشونه میفرسته ولی ما یا دریافتش نمیکنیم یا وقتی هم احتمال میدیم یه نشونه است شروع میکنیم با تحلیل های اشتباه خرابش میکنیم...

 

کلا ذهن که درست بشه... وقتی بتونی درست فکر کنی، از خیالات دور بشی و به شکرگزاری برسی اون موقع هر اتفاقی برات یه درس و پیام داره. اون موقع دردها و چالش ها بهمت نمیریزه و آااارومی.. اون موقع میتونی در هر لحظه تکلیف رو بشناسی و سریع اولویت بندی کنی و بری سراغ کار.

دیگه گیج نمیشی. دیگه متوقف نمیشی. دیگه حرف بقیه بهمت نمیریزی. برنامه ریزی میکنی و میتونه منظم کارت رو پیش ببری..

میتونی استرست رو مدیریت کنی و با استفاده از اون افکار بهترین تصمیم رو بگیری و از خودت راضی باشی حتی اگر تصمیمت اشتباه باشه چون اصل خداست و تو به خدا گفتی که من تلاشم رو میکنم بهترین خودم باشم و میدونی اگر اشتباه کردی راه توبه و جبران بازه و اگرم درست بوده که الحمدالله...

 

دقیقا چیزهایی که من نیاز دارم بهشون برسم و نیاز دارم تو زندگیم اجراشون کنم...

و دقیقا چیزی که نداشتنش باعث شده تاب آوری و خویشتن داری ام بیاد پایین و توی بعضی موقعیت ها نتونم جلوی خشمم رو بگیرم و حرفایی که دوست ندارم رو به زبون میارم...

 

یه پست برای اربعین امسال میذارم..

سفر اولی بودم و تجربه جالبی بود برام... هرچند بی چالش هم نود و همین مواردی که ازشون نوشتم باعث شدن یه جاهایی اذیت بشم و فرصت هایی رو از دست بدم...

و همین باعث شد بیشتر از خدا بخوام بهم کمک کنه... از حضرت عباس و حضرت ام البنین بخوام خودشون ادبم کنن. فکرم رو قلبم رو رفتارم رو ...

چقدر حس ناخوب دارم و این حس ناخوب بعد از زیارت اربعین هم دقیقا به خاطر همین افکاره که باعث میشه نیمه پر لیوان رو نبینی و منطقی به قضیه نگاه نکنی...

بسم االله

 

زنگ زدم به برادرم تا درباره خواستگاری که روندش جدی شده صحبت کنم. خونه ما مدتی آرامش به خودش ندید از بس جنگ و دعوا توش بود. اون مدت خواستگار قبول نمیکردم و میگفتم شرایطش رو ندارم. فکر میکردم برای اینکه این مشکلات توی زندگیم بوجود نیاد باید اول شخصیت خودم رو قوی کنم و دوم از نظر مالی مستقل بشم و بعد ازدواج کنم. حالا بماند که تعریفم از شخصیت قوی یه شخصیت بی احساس بود! چون فهمیده بودم احساس یعنی اجازه سواستفاده دادن به دیگری!

اون موقع هم شرایط بیرونی اش رو نداشتم هم درونم بهم ریخته بود برای همین به ازدواج فکر هم نمیکردم.

یه مدت گذشت خونه آروم شد و در کنارش اتفاقاتی افتاد که تصمیم گرفتم دوباره به ازدواج فکر کنم و خواستگار قبول کردم. چندتا خواستگار اول توی مراحل اولیه راه به جایی نبرد اما این مورد آخر جدی شد... و این جدیت برای من خیلی استرس همراه داشت...

 فکر میکردم تونستم درونم رو آروم کنم و از نظر شخصیتی روی بعضی ویژگی هام کار کنم و فکر میکردم آماده ازدواجم، ولی همون ویژگی ها توی پروسه ی پر استرس خواستگاری دوباره خودش رو نشون داد و من از اینکه زندگیم بشه زندگی مامان و بابام ترسیدم! تا جاییکه جواب منفی دادم و به پیشنهادشون یک جلسه مشاوره دیگه رفتیم اما دل من هنوز آروم نیست . هرچند دلیلی هم برای جواب منفی ندارم چون کفویت عقیدتی و شخصیتی و ... هست. قبل از جلسه دو نفره یه جلسه یک نفره پیش همون مشاور رفتم. مشاور میگفت مشکلم جدی نیست و باید چند جلسه روی اعتماد به نفس و ذهن آگاهی ام نسبت به احساساتم کار کنم. میگفت قرار نیست کامل بشی و بعد ازدواج کنی. و میگفت قرار نیست زندگیت بدون چالش باشه هروقت و با هرکی ازدواج کنی این چالش ها هست ولی باید تلاش کنید با هم زندگی رو بسازید و بهم کمک کنید توی این مسیر.

توی جلسه دونفره هم بنظرم خوب موضوع حل نشد. و منِ همچنان ناآروم گفتم بریم پیش یک مشاور دیگه تا با اطمینان تصمیم بگیرم و هفته دیگه نوبتمون هست.

زنگ زدم به برادر بزرگترم که شهر دیگه ای ساکنه پیش مادرش. بچه طلاقه و زندگی اش پر از مشکله ولی عجیب خودساخته است. هروقت زنگ زدم بهش باهام گرم صحبت کرده و همه اش به شوخی خنده گذشه. حتی بحث های جدیمون:))  هیچوقت نگفته وقت ندارم. عموما هم منطقی و با ذهن باز بهم کمک کرده و نظر داده و حرفاش به ذهنم نظم داده. هرجا هم اختلاف نظر داشتیم محترمانه همدیگه رو مسخره کردیم و هرکی راه خودش رو رفته :))

از ترس هام بهش گفتم و بهم گفت حق بهت میدم. میگفت منم اگه میدونستم عقیمم همین الان میرفتم ازدواج میکردم! چون نمیخوام بچه ام بچه طلاق باشه و همین باعث شده توی ازدواج سخت گیر باشم.

فکرش رو نمیکردم این اتفاقات انقدر زندگی ما رو تحت تاثیر خودش قرار داده باشه...

فکر نمیکردم زخم هاش روی وجودمون انقدر عمیق شده باشه...

ناراحت شدم برای برادری که براش خواهری نکردم...

و برای خودی که باهاش نامهربون بوده و هستم...

من انتظار ندارم و اصلا دوست ندارم برای درمان زخم هام مزاحم یکی دیگه باشم و همین افکار دوباره داره از ازدواج منصرفم میکنه...

و وجودم یه پوزخند بهم میزنه که این بود توکلت؟ تا الان خیلی مسیرم هموار شده و خودم میدونم اینا همه از لطف خداست. و میدونم همون که انقدر بهم لطف داشته میتونه بقیه مسیر رشد هم برام هموار کنه ولی این ناآرومی درونی .... حتی باعث شده اندک احساس مثبتی هم که نسبت به خواستگارم توم بوجود میاد با افکار منفی از بین بره...

و امیدم به آینده رو کمرنگ کنه...

امیدوارم حرف دوستم درست باشه و اینایی که مشکل میبینم و توی چشمم خیلی بزرگه واقعا اونقدرا هم بزرگ نباشه 

و امیدوارم شناختشون نسبت بهم درست باشه که میگن تو میتونی زندگیت رو بسازی و از پس چالش هاش بربیایی...

ناراحتم برای خواستگارم که توی بلاتکلیفی من مونده و نمیتونم براش توضیح بدم چرا انقدر دودلم... و ناراحتم که دارم وقتش رو میگیرم. و هرچند دوست دارم همین الان قضیه رو تموم کنم ولی منتظرم این جلسه ی مشاوره هم بگذره ببینم چه میشود...

 

بسم الله

بعضی ها بعد از اعلام نتایج انتخابات رفتارهایی دارن که از جنس ناامیدیه

گلایه میکنن، نقد میکنن، تخریب میکنن و.....

 

اولا این سوال باید بررسی بشه که چرا اصلاحات عموما توی رقابت پیروز انتخابات میشن هرچند اصل مرامنامه شون طرفدار زیادی در ایران نداره. حداقل از جانب همه افرادی که بهشون رای میدن پذیرفته نیست ولی بازم بهشون رای میدن!

 

دوما ما خیلی جای کار داریم

از برکات این مدت محک زدن خودمون بود...

چیزیکه خیلی به چشمم اومد این بود:

ما حرف زدن بلد نیستیم... که دلیل این شاید درون خودمون باشه...

وقتی من همون اول بنا رو بر این بذارم که بقیه نمیفهمن، طبیعتا تلاشی برای فهاندن هم نمیکنم

وقتی من از همون اول بنا رو بر این بذارم که من درست میگم و بقیه اشتباه خب طبیعتا تلاشی برای فهم حرف طرف مقابل نمیکنم

وقتی بنا رو بذارم بر اینکه مردم ما پرتوقع هستن و مشکلی ندارن (بعضی از دوستان ما معتقد بودن مردم فقیر نیستن چون سبک زندگیا عوض شده و تجملاتی شدن نمیتونن از داشته هاشون لذت ببرن) خب در این صورت طرف مقابل هر حرفی بزنه رو نمیپذیرن و درکی از اوضاعشون هم ندارن...

 

ما اینیم...

 

توی مسئله جلیلی و قالیباف هم همینیم

سعی میکنیم به طرف مقابل بفهمونیم من میفهمم تو نمیفهمی

اصل رو بر گفت و گو نمیذاریم که شاید طرف مقابل حرف برای گفتن داشته باشه

شاید اونم برای کارش دلیلی داشته باشه

طرفدارهای جناب قالیباف معتقدن آقای جلیلی و طرفدارانش بی بصیرت و خودخواه و خودرای هستن

طرفداران جناب جلیلی هم معتقدن جناب قالیباف و طرفدارانشون با تحلیل ها و استناد به آمارهای اشتباه که 10درصد خطا داشتن، بگن حرف ما درسته

حتی این وسط من دیدم بعضی ها به علمایی که از هر دو کاندید دفاع کردن هم گلایه دارن و میگن نگاهمون بهشون مثل قبل نیست. حالا اینکه بگن نگاهمون بهشون مثل قبل نیست خوبه... بعضی میگن اینا به درد سیاست نمیخورن و همون برن سراغ درس و عبادتشون بهتره :)

 

دیگه نگم از دوگانه ی جناب جلیلی و پزشکیان و طرفدارانشون...

آیا میشه صحبت منطقی و درستی با هم داشت؟ اون هم با این همه پیش فرض ذهنی اشتباه و حق به جانبانه؟

 

و سوم اینکه:

بزرگتر از این اتفاق ها نتونست جمهوری اسلامی ایران رو زمین بزنه، اینم نمیتونه... یه تلنگری بود برامون که به بدنه جامعه وصل بشیم. بریم بین مردم. 

یکی از دوستام میگفت توی این هفته یه حدیث کسا گذاشتن و همسایه ها رو دعوت کردن. این وسط با سه تا کانال از فرقه ها آشنا شده که همسایه ها عضوش بودن!

این یعنی من از همسایه ام خبر ندارم. یعنی محصور شدیم توی گروه های خودمون. توی ایتا. توی دورهمی ها و و و ...

درصورتیکه ظهور گره خورده به همه مردم... 

یه استادی میگفتن توی مراحل تمدن اسلامی دولت اسلامی مقدم بر جامعه اسلامی اومده ولی با شرایط الان ما برای دولت اسلامی لازمه روی جامعه اسلامی کار کنیم... اون دولت از دل همین جامعه میاد بیرون. چه از نظر تربیت یک نیروی متخصص انقلابی بریا مسئولیت های دولتی، چه از نظر رای به این افراد...

خلاصه که بله...

 

و در پایان

توی جنگ دشمن برای اینکه توی دل جبهه حق رو خالی کنه گفت محمد.ص کشته شد!

 مسلمان ها دچار تشویش شدن. ترسیدن... اما یکی اون وسط بلند گفت محمد.ص شهید شده خدای محمد.ص که زنده است! چرا شما ترسیدید؟

حکایت الان ماست... خدا هست هنوز... دین خدا هست هنوز... اولیای خدا هستن هنوز... الحمدالله رب العالمین... راه پیامبران هم با وجود وارثانشون ادامه داره ان شاالله.

خدا کمکمون کنه بتونیم در هر برهه ای تکلیف رو بشناسیم و عمل کنیم... نتیجه هر چی بشه خیره ان شاالله...

همینکه بتونیم در حد توان عمل کنیم، نقاط ضعف مون رو بشناسیم و برای اصلاحشون برای دفعات بعد تلاش کنیم یعنی در مسیریم...

الحمدالله رب العالمین...

بسم الله

خودم رو خیلی آدم کنشگری نمیدونم.

یه مدت هم صورت مسئله رو پاک کردم و گفتم وقتی بلد نیستم و اطلاعاتم کمه لازم نیست وارد بحث بشم.. اصلا میخوام یه آدم معمولی با یه زندگی معمولی باشم..

این شرایط ادامه داشت به مدت یکی دوساله تا ززآ. اما بعد از اون اغتشاشات و شهادت آرمان علی وردی و روح الله عجمیان بهم ریختم. از خودم بدم اومد.

 

اینکه چی شد که اینطوری شد بحثش جداست اما الان چیزیکه مهمه اینه که اوضاع فرق کرده... دیگه نمیخوام راضی به شرایط قبل باشم و در حد توانم میخوام که کنشگری داشته باشم.

اما مسئله اینه ضعف محتوا و مهارت همچنان به چشمم میاد. بخصوص که اون موقع کارها رو جمعی و با استاد پیش میبردیم الان باید تنها عمل کنم و هنوز وارد مجموعه ای نشدم.

اما به خودم گفتم از کم شروع کن. از همونجا که میتونی.

حتی اگر در حد فرستادن یه پیام به 250 تا از مخاطب های ایتام باشه.. و صحبت کردن توی چند تا گروه هم فکر دیگه توی ایتا! یا استوری گذاشتن توی بله!

علامت تعجب میذارم چون اینا رو تاثیرگذار نمیدونم و یکم با خودم درگیرم سر این موضوع.

آدمای این فضاها عموما هم فکرن و عموما خودشون میخوان رای بدن و به یک کاندید مشخص هم رسیدن.

الان مسئله اینه هم باید فعالیت رسانه ای توی پیام رسان های خارجی داشت هم باید رفت بین مردم. باید تلاش کرد برای صحبت کردن و گفتن این نکته که رای دادن تاثیر داره. فرق هست بین روحانی و رئیسی. حتی اگر شما با سیاست کار نداشته باشید سیاست با شما کار داره.

باید رفت و برای شخصی که میدونیم اصلحه تبلیغ کنیم... باید برای بینش سیاسی مردم تلاش کنیم.

باید بریم و نذاریم مثل 96 مردم با دروغ فریب بخورن و رایشون رو بدن به جبهه اصلاحات... بگیم خیلی از همین مشکلاتی ک درگیرش شدید زیر سر همون دولت بوده. بگیم از رووونق اقتصادی که قرار بود ایجاد کنن! بگیم از عزت ملی که قرار بود برگردونن! بگیم از بلد بودن زبان دنیا! بگیم از داغ شهادت سردار سلیمانی! بگیم از خیلی چیزا و نذاریم فراموش بشه. بگیم کابینه این دولت همون کابینه حسن روحانیه. پزشکیان که از خودش حرف نداره هرچی میگه حرف همین مشاورانش هست اونا هم که آزمونشون رو پس دادن. حتی اگر میگن پزشکیان از روحانی جداست نباید گول خورد. این دولت که چپ رفتن راست اومدن گفتن ما هیچ اختیاراتی نداریم و نمیتونیم تغییر ایجاد کنیم. حالا با یک مجلس انقلابی اختیارات دار شدن که میخوان تحولات ایجاد کنن؟ اینا که میگن نمیشه و نمیتونیم چرا پا میشن میان کاندید میشن؟

اصلا اونایی که برای روحانی تبلیغ کردن و الان میگن گول خوردیم بهش رای دادیم با چه رویی دوباره میخوان به پزشکیان رای بدن؟ چی تغییر کرده؟ فرق این دو تا چیه اصلا؟ یکی مثل حسن روحانی میگه من خودم صبح شنبه فهمیدم یکی مثل پزشکیان هم قراره اگه نتونست بیاد عذرخواهی کنه! همینقدر بی مسئولیت.

اینا رو باید رفت و گفت. باید مردم رو آگاه کرد و ترسوند از این جماعت. نباید گذاشت این ها رو فراموش کنن. 

 

و من وقتی این اوضاع رو میبینم و کارهای کوچک خودم رو میبینم خیلی ناراحت میشم از خودم... احساس منفعل بودن داره اذیتم میکنه...

 خدا کمکمون کنه بتونیم کار خدا رو بشناسیم و برای خدا به بهترین شکل انجام بدیم...

بسم الله 

یادمه جناب ظریف رو امیرکبیر خطاب میکردن!

امروز که با خانواده داشتیم صحبت میکردیم از اینکه چقدر جناب ظریف این روزها به بد وضعی افتاده پدرم گفتن: میدونی ظریف کی اینقدر کوچیک شد؟ وقتی شهید امیر عبداللهیان اومد روی کار.

بعدم این مثال رو زدن:

یه استادی روی کاغذ یه خط میکشه و به شاگردش میگه کوچیکش کن!

این شاگرد میره و کلی فکر و تلاش میکنه و میبینه نمیشه انگار! برمیگرده پیش استاد که جواب چیه؟

استاد یه خط بزرگتر کنار اون خط میکشن و اون خط کوچیک میشه!

همین. به همین راحتی این آدما کوچیک میشن. آدمایی که صداشون زیادی بلنده با شعارهای نادرستی که همونا هم اجرا نمیکنن معلومه که از روی کار اومدن دولت انقلابی میترسن. معلومه سعی میکنن با هر دروغ و هر روشی که شده دوباره بیان روی کار! میترسن چون میدونن همه ی دروغاشون برملا میشه. میدونن دیگه کسی براشون تره هم خرد نمیکنه. میدونن هیچ ارزش و اعتباری براشون نمیمونه و میدونن که اون موقع باید در قبال تمام کم کاری ها و بعضا خیانت هاشون پاسخگو باشن و منافع و زندگیشون به خطر میفته!

 

واقعیت اینه شهید رئیسی توی 3.5 سال دولتشون با شهید امیرعبداللهیان و بقیه افراد تیم شون انقدر کار کردن و عزت دادن بهمون که حرف های جناب ظریف برای مردم الان دیگه در حد حرفه!

 

و اینو جناب ظریف هم خیلی خیلی خوب میدونن. میدونن قرار نیست رای بیارن. نتایج نظرسنجی رو دیدن. اقبال اندک مردم ازشون رو دیدن. ناامیدی آدما رو از خودشون دیدن. برای همینم سعی میکنن خودشون رو از حسن روحانی جدا کنن (با همون تیم حسن روحانی! انقدر احمق!)

ولی توی هر سخنرانی شون خطاب به مخالفینشون میگن این جماعت اندک! 

چون میدونن رای نمیارن سعی دارن به بقیه القا کنن زیادن تا وقتی رای نیاوردن بگن تقلب شده!

8 سال کشور رو نکبت گرفت بخاطر همینا...  آزموده را آزمودن خطاست! چرا مردم باید بیان به این جماعت رای بدن؟

یادمه همون موقع هم که مردم میگفتن تا 1400 با روحانی ما وقتی میرفتیم تبلیغ شهید رئیسی میدیدم آدم هایی که هیییچ اعتقادی به حجاب ندارن چادر میپوشن میرن بین مردم روستایی و از ایمان روحانی حرف میزنن براشون! از خدمات نداشته اش! از وعده های تو خالی و دروووغ! تا این حد! 

خب معلومه بعد از 8 سال رکود و عقبگرد، بعد از دیدن دولت شهید رئیسی، بعد از عملیات وعده صادق، بعد از اغتشاشات (و اعتراضات برای بعضی) ززآ ، مردم دیگه خط اینا رو فهمیدن... دیگه گول نمیخورن. دیگه رای اون آدما رو ندارن!

شاید برای همین هم هست به جناب پزشکیان گفتن یا خودشون تصمیم گرفتن چند وقت یبار یه آیه و حدیثی هم بگن که دوباره رای اون آدما رو بدست بیارن!

ولی ما باید مراقب باشیم که با دروغ هاشون و ظاهرسازی هاشون و برنامه نداشته و شعارهای تو خالی شون و با منفعت طلبی و قدرت طلبی شون دوباره مردم رو به اشتباه نندازن.

 

هرچند معتقدم توی آخرالزمان این اتفاقات لازمه. این ضربه خوردن های مردم لازمه. این آزمون و خطاها لازمه تا بینش مردم بره بالا و بتونن برای حکومت امام زمان.عج آماده بشن...

شاید یه مطلب جدا براش نوشتم..

ولی باز هم باید مراقب بود. باید تلاش کرد اون بینش از راه درستی بدست بیاد.

ان شاالله خدا قلب مردم رو به سمت کاندید درستی هدایت کنه و با روی کار اومدن دولت انقلابی واقعی خط اصلاح طلبا تو چشم مردم کوچیک و کوچیکتر بشه ان شاالله

 

یه صلوات جلیلی هم ختم کنید :))